سوار بر آذرخش - Ride The Lightning
فهرست مطالب این پست:
-معرفی آهنگ
-لینک دانلود آهنگ و ویدیو کلیپ
-متن شعر
-ترجمه شعر
-درباره آهنگ
معرفی آهنگ:
نام آهنگ: Ride The Lightning
خواننده: Metallica
آلبوم: Ride The Lightning
تاریخ ارائه: 1984
آهنگساز و شاعر: James Hettfield, Lars Ulrich
ژانر: Heavy Metal
لینک دانلود آهنگ و ویدیو کلیپ:
آهنگ رو از اینجا دانلود کنید.
متن شعر:
Guilty as charged
But damn it, it ain't right
There is someone else controlling me
Death in the air
Strapped in the electric chair
This can't be happening to me
Who made you God to say
"I'll take your life from you!"
Flash before my eyes
Now it's time to die
Burning in my brain
I can feel the flames
Wait for the sign
To flick the switch of death
It's the beginning of the end
Sweat, chilling cold
As I watch death unfold
Consciousness my only friend
My fingers grip with fear
What I am doing here?
Flash before my eyes
Now it's time to die
Burning in my brain
I can feel the flames
But damn it, it ain't right
There is someone else controlling me
Death in the air
Strapped in the electric chair
This can't be happening to me
Who made you God to say
"I'll take your life from you!"
Flash before my eyes
Now it's time to die
Burning in my brain
I can feel the flames
Wait for the sign
To flick the switch of death
It's the beginning of the end
Sweat, chilling cold
As I watch death unfold
Consciousness my only friend
My fingers grip with fear
What I am doing here?
Flash before my eyes
Now it's time to die
Burning in my brain
I can feel the flames
Someone help me
Oh please God help me
They are trying to take it all away
I don't want to die
Time moving slowly
The minutes seem like hours
The final curtain call I see
How true is this?
Just get it over with
If this is true, just let it be
Wakened by the horrid scream
Freed from the frightening dream
Flash before my eyes
Now it's time to die
Burning in my brain
I can feel the flames
Now it's time to die
Burning in my brain
I can feel the flames
ترجمه شعر:
گناهکار شناخته شده ام
ولی من بیگناهم
کس دیگری مرا کنترل میکند
جو اینجا بوی مرگ میدهد
بر روی صندلی الکتریکی قدم میگذارم
باورم نمیشود که این برای من اتفاق بیفتد
مگر تو خدا هستی که به من میگویی
«من جانت را خواهم گرفت»
روشنایی در چشمانم
حالا وقت مردن است
مغزم دارد میسوزد
شعله ها را حس میکنم
منتظر علامت باش
تا اهرم مرگ را پائین بکشد
این آغاز پایان است
عرق سردی بر پیشانی ام
مرگ را در مقابلم میبینم
تنها چیزی که برای من باقی مانده هوشیاری من است
انگشتانم از ترس میلرزند
من اینجا چه میکنم؟
روشنایی در چشمانم
حالا وقت مردن است
مغزم دارد میسوزد
شعله ها را حس میکنم
یکی به فریادم برسد
خدایا! خواهش میکنم کمکم کن
آنها میخواهند همه چیزم را از من بگیرند
من نمیخواهم بمیرم
زمان به کندی میگذرد
هر دقیقه مانند ساعتی میگذرد
مجری حکم هم سر میرسد
آیا این واقعیت دارد؟
دیگر نگرانی چیزی نباش
اگر واقعیت دارد، بگذار داشته باشد
با فریادی مهیب بیدار میشوم
و از این کابوس وحشتناک رهایی میابم
روشنایی در چشمانم
حالا وقت مردن است
مغزم دارد میسوزد
شعله ها را حس میکنم
درباره آهنگ:
فکر نمیکنم گروه متالیکا نیازی به معرفی داشته باشد. گروه متالیکا یکی از موفق ترین و برجسته ترین گروه های هوی متال است که با ارائه چند آلبوم اولشان در دهه هشتاد به سبک موسیقی «گاراژ راک» روح تازه ای بخشیدند. این گروه تنها گروه متال شناخته شده توسط عموم مردم در ایران است و حتا پیشتازان سبک متال به اندازه این گروه در ایران مطرح و پرطرفدار نیستند. باب اوکانر، منتقد معروف موسیقی، در مقاله ای تحت عنوان «بهترین گروه های هوی متال تمام دوران»، رتبه پنجم را به متالیکا داد (بعد از Black Sabbath، Led Zeppelin، ACDC و Jimi Hendrix Experience) که البته حرفهای زیادی به دنبال داشت چون بسیاری معتقد بودند گروه جیمی هندریکس «متال» نیست و متالیکا میبایست بعد از ACDC در رتبه چهارم قرار میگرفت. در کل ممکن نیست در فهرستهایی که متعلق به بهترین های متال و هارد راک هستند، نامی از متالیکا و کومپوزیسون های این گروه وجود نداشته باشد. مغز متفکر گروه، جیمز هتفیلد، یکی از پایه گذاران این گروه است (در کنار لارس اولریچ - درامر گروه) و بیشتر آهنگهای این گروه نوشته او و بیشتر اشعار نیز سروده او میباشند.
شاید این آهنگ به معنی واقعی یک آهنگ اعتراضی نباشه، ولی مثل بقیه آهنگهای گروه، توجه به جزئیات و توصیف بی نظیر صحنه یک محکوم به اعدام که به زودی به صندلی الکتریکی سپرده خواهد شد، و از آنجا که دو تن از هم میهنان ما در بیدادگاه بخاطر فعالیت سیاسی به مرگ محکوم شدند، تصمیم گرفتم این آهنگ رو به عنوان آهنگی در اعتراض به اعدام و مجازات مرگ در این وبلاگ بیارم. همونطور که در شعر میخوانید این آهنگ شخصی به تصویر کشیده میشه که به حکم اعدام معترضه و خودش رو بیگناه میدونه، ولی چاره ای جز پذیرفتن اون نداره.
با خوندن دوباره شعر، بی اختیار یاد شیرین علم هولی که همین یکی دو ماه پیش به همراه فرزاد کمانگر توسط رژیم جمهوری اسلامی اعدام شد افتادم. در مقاله ای خواندم که او در دقایقی قبل از اجرای حکم، کشان کشان به سمت چوبه دار برده میشد و جلادان بدون توجه به التماسهای او بیرحمانه او رو اعدام کردند. احتمالن او هم در لحظات آخر همین چیز ها رو میدید و همین حس رو که این محکوم به مرگ داشته رو در وجودش حس میکرده...
به راستی آیا کسانی که اینطور بیرحمانه انسانهای بیگناه رو به دار میکشند، به احساس آنها نسبت به زندگی و ادامه زندگی فکر میکنند؟